تغییر فضای روانشناختی

سرباز با عجله رفت تا از فرمانده مرخصي شهري بگيرد. فرمانده گفت: موي سرت بلند است به شرطي كه اول موهاتو كوتاه كني، موافقم. سرباز با عجله رفت ديد آرايشگاه پادگان تعطيله، پكر شد ناراحت نشست و غصه مي‌خورد يه دفعه فكري به سرش زد، پوتين‌هايش را حسابي برق انداخت و خدمت فرمانده رسيد احترام نظامي جانانه گذاشت و گفت: قربان پوتين‌ها خوب براق شد فرمانده نگاه كرد و گفت: بله تو كه مي‌تواني مرتب باشي چرا بايد تذكر بدهم بعد زير برگه مرخصي را امضا كرد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31