فامیل خدا

کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود وبا نگاه همراه حسرت و اندوه به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد و از سرمای زیاد میلرزید و پاهایش را از سرما از روی زمین جابجا می کرد.خانمی در حال عبور او را دید و به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش.
کودک که حالا احساس گرما می کرد و دیگه نمیلرزید و لباس های تو تنشو دو دستی بغل کرده بود، پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم .
کودک گفت:می دانستم با او نسبت دارید.

  • خدادادی
    نظر از: خدادادی
    1390/12/23 @ 08:15:09 ق.ظ

    خدادادی [عضو] 

    بسيار عالي وتاثیر گذار بود خداقوت

  • نظر از: نماز
    1390/12/22 @ 08:15:51 ب.ظ

    نماز [عضو] 

    دست اون بنده خدا درد نکنه! مثل او را زیاد نیاز داریم! بعدش اون بچه ، چطور می تونه مواظب خودش باشه؟کسی بود مواظبش باشه؟!!!

  • نظر از: مدیریت استان مازندران
    1390/12/22 @ 02:14:45 ب.ظ

    مدیریت استان مازندران [عضو] 

    اي كاش ما هم…

  • نظر از: معینه
    1390/12/22 @ 01:52:58 ب.ظ

    معینه [عضو] 

    سلام
    حواسمان به حواسمان باشد آدم های اطرافمان را خواهیم دید .
    زیبا بود و مناسب این لحظه های شادی که یادمان باشد با هم شادی کنیم .
    التماس دعا

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.