داستانی عجیب از غیبت

انس بن مالك مى‏گويد : روزى رسول خدا صل الله ‏عليه‏ و‏آله امر به روزه فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه من افطار نكند . مردم روزه گرفتند ، چون غروب شد هر روزه‏دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازه افطار داد .
در آن وقت مردى آمد و عرضه داشت : دو دختر دارم تاكنون افطار نكرده‏اند و از آمدن به محضر شما حيا مى‏كنند اجازه دهيد هر دو افطار نمايند حضرت جواب نداد ، آن مرد گفته‏اش را تكرار كرد ، حضرت پاسخ نگفت ، چون بار سوم گفتارش را تكرار كرد ، حضرت فرمود : روزه نبودند ، چگونه روزه بودند در حالى كه گوشت مردم را خورده‏اند ، به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند ، آن مرد به خانه رفت و دستور استفراغ داد ، آن دو استفراغ كردند در حالى كه از دهان هر يك قطعه‏اى از خون بسته بيرون آمد ، آن مرد در حال تعجب به محضر رسول خدا صلى‏الله‏ عليه‏ و‏آله آمد و داستان را گفت ، حضرت فرمود : به آن كسى كه جانم در دست اوست اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود اهل آتش بودند ! !


برگرفته از کتاب حکایتهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان

  • نظر از: الزهرا (س) نصر
    1390/12/21 @ 11:53:21 ق.ظ

    الزهرا (س) نصر [عضو] 

    خدا عاقبتمون رو بخیر کند.

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31