امــــام ღ دلـــش ღ براے ِ دکتر تنگ شده ...

 

با خودش عهـــد کرده بود تا نیروے ِ دشمن در خاک ِ ایران است؛
برنگردد تهران.

نه مجلس مے رفت ، نه شوراے ِ عالی دفاع.

یک روز از تهران زنگ زدند.

حاج احمدآقا بود گفت : به دکتر بگو بیا تهران.

گفتم : عهد کرده با خودش ، نمے آد.

گفت: نه بگو بیاد . امــــام ღ دلـــش ღ براے ِ دکتر تنگ شده …

بهش گفتم . گفت : چشم ، همین فردا مے ریــم .



هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31