ايمان راه سعادت و خوشبختي در پنج بخش

1-شامل ارکان ايمان به خدا، اثبات صانع، معناي واجب الوجود، اوصاف جلال و جمال خدا (صفات ثبوتيه و سلبيه)، اقسام توحيد 2- شامل صفات و خصوصيات پيغمبر، خاتميت رسول الله (ص)، مقام عصمت رسول الله (ص)، معجزات انبياء، قرآن معجزه رسول الله (ص) 3- شامل معاد جسماني و روحاني، براهين عقلي در اثبات معاد، ميزان و حساب در قيامت، بهشت و جهنم و مقامات آن 4- شامل معناي عدل و تعاريف عدل و دلايل اثبات عدل 5- شامل دلايل عقلي و قرآني بر امامت، صفات و خصوصيات امامت، شروط امامت، مقام عصمت امام، غديرخم و انتخاب الهي حضرت علي (ع) بر خلافت و امامت مسلمين بعد از رسول الله (ص)

راهکارهايي براي مبارزه با ترس و نگراني

1*.ورزش و تحرکات بدني و تمرينات آرامش عضلاني مانند تمرين تنفس عميق با تمرکز توجه به ريتم تنفس (8ثانيه دم 8ثانيه بازدم)
2- اصلاح نگرش و شناخت و شناسي افکار منفي و نگران کننده
3- خود گويي مثبت هنگام مواجه شدن با اين موقعيت ها
4- ريشه يابي از طريق برگشت به گذشته خودتان
5- عدم نگه داري افکار منفي در ذهن و نوشتن اين افکار و ترس ها و استرس ها رو کاغذ
6- تهيه ليستي از نقاط مثبت و خوبي ها
7- تهيه ليستي از موقعيت هايي که باعث ترس مي شود و حساسيت زدايي منظم
8- پيداکردن عوامل ريشه اي که باعث اينگونه نگراني ها مي شوند.
9- افزايش توکل، اميد و رابطه با خدا و خواندن ذکر لاحول ولا قوه الا باالله با توجه و ايمان به معناي آن

ما ماندیم و شما بال گشودید

بسم الله الرحمن الرحیم

شهيد سيد مرتضي آويني


1) الهي اگر جز سوختگان را به ضيافت عنداللهي نمي‌خواني، ما را بسوز آنچنان که هيچ‌کس را آنگونه نسوخته باشي.

2) شهادت پايان نيست، آغاز است، تولدي ديگر است در جهاني فراتر از آنکه عقل زميني به ساحت قدس آن راه يابد. تولد ستاره‌اي است که پرتو نورش عرصه زمان را در مي‌نوردد و زمين را به نور رب‌الارباب اشراق مي‌بخشد.

3) شهادت قلبي است که خون حيات را در شريان‌هاي سپاه حق مي‌دواند و آن را زنده نگه مي‌دارد.

4) شهادت، جانمايه انقلاب اسلامي است و قوام و حيات نهضت ما در خون شهيد است.

5) شهيد منتظر مرگ نمي‌ماند، اين اوست که مرگ را برمي‌گزيند. شهيد پيش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بيايد، به اختيار خويش مي‌ميرد و لذت زيستن را نيز هم او مي يابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتي آني به خود او وانمي‌گذاردش و خود را به ريسمان پوسيده غفلت مي‌آميزد.

6) شهادت مزد خوبان است.

ریسمان بر گردن خورشید

عده زیادی از هواداران خلیفه وارد خانه میشوند ، به سراغ علی (ع) میروند.
جمعیت آنها بسیار زیاد استی، آنها با شمشیرهای برهنه آمده اند. علی (ع) تک و تنهاست.
آیا علی با این مردم جنگ خواهد کرد؟
نه، او به پیامبر قول داده است که در بلاها صبر کند تا اسلام باقی بماند ، اگر بین مسلمانان جنگ داخلی روی دهد دیگر از اسلام هیچ اثری باقی نخواهد ماند.
آنها میخواهند آن حضرت را از خانه بیرون ببرند ، اما نمیتوانند ، هرکاری میکنند نمیتوانند او را از جای خود حرکت دهند.
به راستی چه باید بکنند؟
یکی میگوید:
- بروید ریسمان بیاورید.
- ریسمان برای چه؟
- باید ریسمان به گردن علی (ع) بیاندازیم و او را به مسجد ببریم!
- فکر خوبی است.در این میان فاطمه (علیها سلام) به همسرش نگاه میکند، می بیند همه گرد او حلقه زده اند و می خواهد او را به مسجد ببرند.

امروز علی (علیه السلام) تک و تنها مانده است ، هیچ یار و یاوری ندارد.
آنها ریسمان سیاهی را به گردن علی انداخته اند و او را می کشند.
خدایا! این چه صبری است که تو به علی داده ای!
چقدر مظلومیت و غربت!
می خواهند علی را از خانه بیرون ببرند!
فاطمه از جای خود بر می خیزد!
آری ، تنها مدافع امامت قیام می کند.
او می آید و در چهار چوبه در می ایستد ، دستان خود را به طرف دیگر چهار چوبه در می گیرد.
آری ، او راه را می بندد تا نتوانند علی را ببرند.
باید کاری کرد ، فاطمه هنوز جان دارد، باید او را نقش برزمین کرد!!!

عمر به قنفذ اشاره می کند او با غلاف شمشیر میزند.
خود عمر هم با تازیانه میزند…
بازوی فاطمه از تازیانه ها کبود میشود.

وای بر من!
این بار به قصد کشتن ، فاطمه را می زنند ، آری ، تا زمانی که فاطمه زنده است نمیتوان علی را برای بیعت برد.
باید کاری کرد که فاطمه نتواند راه برود ، باید او را خانه نشین کرد.
عمر لگد محکمی به فاطمه می زند ، آنجاست که صدای فاطمه بلند می شود : ای فضه مرا دریاب ، به خدا محسن مرا کشتند.
و فاطمه بی هوش بر روی زمین می افتد.

همسفر خوبم!

یاس نیلی دیده ای؟
همسری را خورده سیلی دیده ای؟
در میان شهر خود ، بی غمگساری دیده ای؟
همچو مولایم علی خیبر شکن؛
اما غریب ِ دست بسته در وطن ؛ باور ندارم دیده ای!
یا که همچون ، محسن
آن گوهر شش ماهه زهرای اطهر ، کی دیده ای؟؟؟


اکنون آنها میتوانند با خیال راحت علی را به مسجد ببرند.
علی نگاهی به همسرش می کند و فضه را صدا میزند و از او می خواهد که فاطمه را کمک کند چرا که اکنون دیگر محسن ، شهید شده است.
ملائکه همه در تعجب از صبر علی هستند.
آری این همان عهدی است که پیامبر در روزهای آخر زندگی خود از علی گرفت.
آن لحظه ای که پیامبر به او گفت: علی جان ! بعد از من ، مردم جمع می شوند ، حق تو را غصب م کنند و به ناموس تو بی حرمتی می کنند ، تو باید در مقابل همه اینها صبر کنی.
و علی هم در جواب پیامبر چنین گفت: ای رول خدا ، من در همه این سختی ها و بلاها صبر میکنم.
چرا علی باید همه اینها را به چشم خود ببیند و صبر کند؟
برای اینکه امروز ، اسلام عزیز به صبر علی نیاز دارد ، فقط صبر اوست که می تواند اسلام واقعی را حفظ کند.
علی علیه السلام خود و همسرش را فدای دین خدا می کند ، آری ، این خاندان آماده اند کتا همه هستی خود را برای دفاع از دین خدا فدا کنند.
این آغاز راه است ، محسن اولین شهید این راه است ، کربلا هم در پیش است…

فاطمه اکنون بر روی زمین افتاده است ، مردم این شهر فقط نگاه می کنند!!!
وای بر شما ای مردم!
مگر شما به چشم خود ندیدید که پیامبر هرگاه فاطمه را میدید با احترام در مقابلش می ایستاد؟



چرا این قدر زود فراموش کردید که فاطمه پاره تن پیامبر شماست

منبع:کتاب فریاد مهتاب.نویسنده:مهدی خدامیان آرامی

آتش بر خانه وحی


عمر فریاد میزند، بروید هیزم بیاورید.

آنجا را نگاه کن!
عده ای دارند هیزم میاورند.
هر کس را نگاه میکنی هیزم در دست دارد، همه آنها به یک سو میروند.
آنها به سوی خانه ی فاطمه (علیهاالسلام) می آیند.
این دستور عمر است که هیزم بیاورید، برای همین اینها دارند در اطراف خانه ی فاطمه هیزم جمع میکنند.
خدای من اینها میخواهند چه کنند؟
آیا عمر میخواهد این خانه را آتش بزند؟
آری عمر فکر میکند که اهل این خانه مرتد و از دین خدا خارج شده اند، و برای همین باید آنها را از بین برد، برای حفظ اسلام باید دشمنان خلیفه را نابود کرد.
لحظه ای نمیگذرد تا اینکه هیزم زیادی در اطراف خانه جمع میشود.
عمر را نگاه کن!
شعله آتشی را در دست دارد و به این سو می آید.
او فریاد میزند.
خانه را با اهل آن به آتش بکشید.
هیچ کس باور نمیکند.
آخر به چه جرم و گناهی میخواهند اهل این خانه را آتش بزنند.
اینجا خانه ای است که جبرئیل بدون اجازه وارد نمیشود، اینجا خانه ای ست که فرشتگان آرزو میکنند به آن قدم نهند.
ای مسلمانان مگر فراموش کرده اید، این در خانه، همان در خانه ای ست که چهل روز پیامبر می آمد و کنار آن می ایستاد و به اهل این خانه سلام میداد و آیه تطهیر را میخواند.

خداوند چنین میخواهد که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید. ( احزاب 33 )

آری اهل این خانه به حکم خدا معصوم و از هر گناهی پاک هستند.
پس چرا عمر میخواهد این خانه و اهل این خانه را در آتش بسوزاند؟
عمر میخواهد کار را یکسره کند، باید کاری کرد که دیگر هیچ کس جرات مخالفت با خلیفه را نداشته باشد.
باید این خانه را آتش زد، این خانه محل جمع شدن دشمنان خلیفه است، اینجا را باید آتش زد تا دیگر کسی نتواند اینجا جمع شود.
آری وقتی در این خانه رو آتش بزنند دیگر هیچ کس جرات مخالفت با حکومت اسلامی را نخواهد داشت.
آنوقت دیگر همه ی مردم تسلیم خلیفه ی پیامبر خواهند بود.
تا زمانی که علی (ع) بیعت نکرده است حکومت اسلامی در خطر است، باید هر طور شده علی را مجبور به بیعت کرد و اگر او حاضر به بیعت نشود باید او را سوزاند.
عده ای جلو می آیند و به عمر میگویند:
- در این خانه فاطمه( علیها السلام) و حسن و حسین (علیهما السلام) هستند.
- باشد هر که میخواهد باشد، من این خانه را آتش میزنم.
هیچ کس جرات نمیکند مانع کارهای عمر شود.
آخر او منسب قضاوت را به عهده دارد، او اکنون بالاترین قاضی حکومت اسلامی است، او فتوا داده که برای حفظ اسلام سوزاندن این خانه واجب است.

عمر می آید، شعله ی آتش را به هیزم میگزارد، آتش شعله میکشد.
در خانه نیم سوخته میشود.
عمر جلو می آید و لگد محکمی به در میزند.
خدای من، فاطمه ( علیها السلام) پشت در است…
فاطمه ( علیها السلام) بین در و دیوار قرار میگیرد، صدای ناله اش بلند میشود.
عمر در را فشار میدهد.
صدای ناله ی فاطمه (علیها السلام) بلندتر میشود.
میخ در که از آتش داغ شده در سینه ی فاطمه ( علیها السلام) فرو میرود.



سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود
کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود


ای قلم خاموش شو!
کدام دل طاقت دارد، چه کسی تاب دارد که تو شرح سیلی خوردنناموس خدا را بدهی…
گوشواره از گوش او جدا میشود و فاطمه (علیها سلام) از صورت بر روی زمین میافتد.
فریادی در فضای مدینه میپیچد.

بابا!
یا رسول الله!
نگاه کن ببین با دختر تو چه میکنند.


فاطمه (علیهما السلام) به کنار دیوار پناه میبرد.
اکنون عمر وارد خانه میشود.
خالد که او را شمشیر اسلام لقب داده اند شمشیرش را از قلاف بیرون کشیده و میخواهد فاطمه ( علیها السلام) را به قتل برساند.
وای برمن !
او میخواهد فاطمه (علیها السلام) را به قتل برساند.
آیا میدانید که چرا خالد میخواهد این کار را بکند؟
پدر خالد از کافرانی است که در جنگ بدر به دست علی (ع) کشته شده است.اکنون او میخواهد او انتقام خون پدر کافر خود را بگیرد.

ناگهان علی (ع) با شمشیرش جلو میآید .. اینجا دیگر جای صبر نیست، درست است پیامبر علی (ع) را مامور کرده تا در بلاها صبر کند، اما اینجا دیگر جای صبر نیست.
خالد تا برق شمشیر علی (ع) را می بیند شمشیر خود را رها میکند.

اکنون فاطمه (علیها السلام) میخواهد نفرین کند!

اگر او نفرین کند چه خواهد شد؟
علی به کنار همسرش می آید و میگوید:

ای دختر پیامبر، پدر تو ما یه ی رحمت و مهربانی برای همه بود، نکند تو نفرین کنی، فاطمه جان اگر تو نفرین کنی هیچ کس از عذاب خدا نجات پیدا نخواهد کرد.

فاطمه (علیها السلام) با سخنان علی آرام میشود، آری، او مطیع امام زمان خود است.


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31