๑☀ هــادی آل فاطمه (س) ☀๑ ویژه نامه مبارزه با هتاکین امام هادی علیه السلام

سلام بر دوستان عزیز

در دهه ی بزرگداشت امام هادی(علیه السلام) قرار داریم پیشنهاد میکنم حتما سری به این ویژه نامه بزنید و در این دهه شماهم قسمتی از وبلاگ یا سایت خودتون رو نذر امام هادی(علیه السلام ) بکنید.

از لینک زیر میتوانیدویژه نامه را ببینید.

☀ هــادی آل فاطمه (س) ☀๑ ویژه نامه مبارزه با هتاکین امام هادی علیه السلام

◊╠ نرم افزار چهل داستان و چهل حديث امام هادی (علیه السلام)╣◊



◊╠ نرم افزار چهل داستان و چهل حديث امام هادی (علیه السلام)╣◊

آگاهى از درون اشخاص

مرحوم شيخ طوسى ، راوندى و ديگر بزرگان به نقل از اسحاق بن عبداللّه علوى حكايت كند:
روزى از روزها پدرم با عمويم با يكديگر اختلاف كردند، درباره آن چهار روزى كه در طول سال براى روزه گرفتن ، نسبت به بقيّه روزها فضيلت و اهمّيتى بيشتر دارد.
لذا براى حلّ اختلاف و گرفتن جواب صحيح تصميم گرفتند تا به ملاقات و زيارت حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام بروند.
و در آن روزها، حضرت در محلّى - به نام صريا - نزديك مدينه ساكن بود؛ و هنوز به شهر سامراء منتقل نشده بود.
به همين جهت ، به قصد زيارت و ملاقات آن حضرت حركت نمودند، هنگامى كه وارد منزل امام هادى عليه السلام شدند و در محضر شريفش نشستند، حضرت قبل از هر سخنى اظهار فرمود: نزد من آمده ايد تا از روزهائى كه در طول سال بهتر است ، در آن ها روزه گرفته شود، سؤ ال نمائيد؟
عرضه داشتند: بلى ، ياابن رسول اللّه ! ما از محلّ خود فقط براى همين موضوع ، آمده ايم .
حضرت فرمود: پس بدانيد كه آن ها چهار روز است :
روز هفدهم ربيع الاوّل سالروز ميلاد مسعود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، روز بيست و هفتم رجب سالروز بعثت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، روز بيست و پنجم ذى القعده سالروز دَحْو الاْ رض ؛ و آن روزى است كه زمين از زير كعبه الهى پهن و گسترده شد - .
و روز هيجدهم ذى الحجّه سالروز غدير خُمّ - كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله از طرف خداوند متعال ، حضرت علىّ بن ابى طالب عليه السلام را به عنوان ((اميرالمؤ منين )) و خليفه بلافصل خويش ، منصوب و معرّفى نمود -.

کار جديدي از اسک دين - بدون نياز به نصب - ويژه رايانه

از اينجا دريافت کنيد
از اينجا دريافت کنيد
از اينجا دريافت کنيد

شهید که شدم ...

نشسته بودیم و صحبت می کردیم. قرار بود قبل از غروب آفتاب نیروهای باقیمانده گردان را از بنه تدارکاتی (محلی نزدیک خط مقدم که آذوقه و مهمات آنجا نگهداری می شود) به طرف خط حرکت دهیم.
مهدی گفت: «علی! من دیشب خواب دیدم که شب تاسوعاست. مجلس باشکوهی داشتیم و سینه زنی می کردیم. همه داشتند گریه می کردند. من هم آنجا چند بیتی خواندم. حال و هوای عجیبی بود.»
بعد گفت: «علی! این شب تاسوعایی که من دیدم، حتما عاشورایی به دنبال دارد.»
باید راه می افتادیم. می خواستم بند پوتینهایم را ببندم، گفتم: «این پوتین ها اذیتم می کند.»
مهدی گفت: «بیا پوتین هایمان را عوض کنیم!»
پس از آن مهدی آیه ای از قرآن خواند و گفت: « اجل هر کس فرا برسد، امکان ندارد یک لحظه هم تغییر کند.»
تا آخرین لحظه که بنه را ترک کردیم، از شهادت و شهید شدن حرف می زد، قرآنی همراه داشت که امضاء شده امام بود. دو سه سال قبل، آن را مدتی به من داده بود و من دوباره به او برگردانده بودم.
دم غروب باز گفت: «بیا این قرآن مال تو باشد!»
ولی من قبول نکردم، نگاهی کرد و گفت: «یک بار دیگر هم این را به من پس دادی. حالا هم اگر نمی گیری مهم نیست،اما یادت باشد وقتی شهید شدم، از روی جنازه ام بردار!»
قرآن را بوسید و تو جیبش گذاشت.


راوی : علی جزمانی

قدرت واحده باشيم" دست نوشته ای از شهید صیاد شیرازی"

مورخه 26/ 11/ 64
بسم الله الرحمن الرحيم

والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين (عنکبوت 69)
الحمدالله الحمدالله الحمدالله که خداوند بر ما منت نهاد و دگربار رزمندگان اسلام را به پيروزي رسانيد. مبارک است اين پيروزي بر امت شهيد پروري که اين گونه در صحنه هاي دشوار انقلاب اسلامي حضور دارند و اين بار با چهره کاروان هاي راه کربلا مصمم شده اند راه کربلا را بگشايند و به عشق زيارت مرقد مطهر حضرت ابا عبدالله الحسين (علیه السلام)، اراده شان را آهنين تر کرده اند و اين مردم با عزت و شرف رزمندگان ارتش و سپاه را دگر بار آبرو و عزت دادند به مسئولين جنگ انگيزه و الهام قوي تر دادند بايستي امروز که شاهد پيروزي شگفت انگيز ارتش اسلام هستم با جرئت بگويم که خداوند مستقيماً پاداش مردم را خودش عنايت فرمود.
الا في ايام دهر کم نفحات الافتعرضوا…
آگاه باشيد در دوران زندگي شما نسيم هايي مي وزند، يعني مناسبت هايي پيش مي آيند. از اين مناسبتها استفاده کنيد (خودتان را در معرض آنها بگذاريد).
مايه سرافرازي که در اين عمليات علاوه بر افتخار داشتن اين که خداوند ما را عامل پيروزي قرار داد. اين است که بايد شکر و سپاس خدا را به جاي بياوريم که به طور نسبي تذکرات فرمانده کل قوا را که همان دستورات خداست به اجرا در آورديم. حضرت امام تذکرات خود را در دو جمله قبل از شروع عمليات به ما فرمودند که من مختصراً ياد آور مي شوم. جمله يکم: آنکه بر ما فرمان مي دهد، خداست و فرمانده کل قوا خداست.
جمله دوم: ما همگي در پيشگاه خداوند مسئول هستيم. او از سريات ما آگاه است. در پيشگاه خدا نمي شود دغل بازي کرد. مسئوليت ما سنگين است. شکست ما منجر به شکست اسلام مي شود که قرن ها ديگر سربلند نمي کند. براي مقابله با دشمنان بايستي ما ( چه ارتشي چه سپاهي و چه بسيجي) يد واحده و قدرت واحده باشيم. اگر اين طور باشيم پيروزيم. هر کس به اندازه ظرف خود از نور معرفت الهي که در روزگار ما از پايگاه پر برکت مقام ولايت بر ما پرتو افکنده است، برخوردار مي گردد.
بيانات دلنشين امام همه را منقلب کرد و وقتي عمليات آغاز گرديد، آثار پربرکت يد واحده بودن و قدرت واحده بودن را در اين ديديم که بر دشمن غلبه کرديم و پيروز شديم. اين عمليات فتح المبين ديگر بود با اين تفاوت که ديگر آسيب ديدگان آفت هاي پيروزي شايسته نيست بار ديگر در معرض خطرات ناشي از آفات پيروزي قرار گيرد. ارتشيان و سپاهيان با تقويت بسيجيان بر دشمن تاختند و يکپارچه هماهنگ، متعهد و يار همديگر بودند و بر دشمن حمله کردند و خداوند به پاداش اين لياقت که آن نيز از توفيقات الهي بوده است. به ما نصرت بخشيد. حال اين ارتشي است که بايستي افتخار کند که در اين عمليات نقش حساس خود را در منحرف کردن دشمن از محور اصلي حمله، پشتيباني ها، آتش توپخانه، عمليات ضد زره، پدآفند هوايي، پشتيباني نزديک هوايي، پشتيباني هاي هليکوپتري، تقويت هاي پل زني، دريايي و…. ايثارگرانه ايفا کرد و خداي نکرده با نديده گرفتن خدمت فوق دل شکسته و محزون گردد از اين که چرا پيشروي به دست من حاصل نگرديد.
و اين برادر سپاهي امت که بايد افتخار کند که چگونه با ياري همرزمان ارتشي خود ايثارگرانه از رودخانه اي سخت و دشوار گذشتند و بر دشمن تازيدند و آن ها را در هم شکستند و در منطقه مورد نظر پيش رفتند وآن را به روز سياه کشانيدند و نبايستي خداي ناکرده به آفت غرور مبتلا گردد. و اين بسيجيان ايثارگر هستند که بيش از هر زمان بايد بدانند مايه اصلي پيروزي به شمار مي روند و خداوند آنها را لايق گردانيده که عامل انگيزه و روح و شور به جبهه گردند و اسکلت تشکيلات سياه را محتوا دهنده و پيکره ارتش جمهوري اسلامي را تقويت نمايند و نبايد خداي نکرده در بعضي جبهه ها گرفتار آفت غرور و در بعضي جبهه ها گرفتار آفت حزن و اندوه گردند. آن چه که مي تواند پايان بخش اين نبرد سرنوشت ساز باشد دراين جمله خلاصه مي گردد.
اطاعت صادقانه و آگاهانه از دستورات رهبر کبير انقلاب اسلامي فرمانده کل قوا مبني بر يد واحده و قدرت واحده بودن.

بيست و ششم بهمن ماه 64
منطقه عملياتي جنوب قرارگاه خاتم قديم

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 30 - 29

شهید گمنامی که در کربلا مدفون است

از روزی که شنیده بود یکی از فرماندهان سپاه برای زیارت به کربلا آمده، در پوست خود نمی گنجید، می خواست خاطره ای که سال ها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با این فکر خود را به کربلا رسانده و درخواست ملاقات با آن فرمانده را کرد.
لحظات در انتظار اجازه ملاقات به سختی می گذشت. او که یکی از نیروهای نظامی ارتش عراق در سال های جنگ بوده، ابتدا نتوانست اجازه ملاقات بیابد. سرانجام وقتی به حضور فرمانده رسید؛ از او پرسید: “مرا می شناسی؟ ”
فرمانده پاسخ داد: “بله شما ابوریاض از نظامیان سابق رژیم عراق و اکنون نیز جزء مردان سیاسی این کشور هستید. به همین خاطر ملاقات با شما برای من سخت بود. ”
ابوریاض گفت: “اما من حرف سیاسی با شما ندارم. سال هاست که خاطره ای را در سینه دارم و انتظار چنین روزی را می کشیدم تا با گفتن آن دین خویش را ادا نمایم. “و او این گونه خاطره اش را آغاز کرد: …
“در جبهه های جنگ جنوب دقیقاً در مقابل شما در حال جنگ بودم که با خبری از پشت جبهه مرا به دژبانی جبهه فراخواندند. وقتی با نگرانی در جلو فرمانده خود حاضر شدم؛ او خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من دادند بسیار ناراحت شدم. من امید داشتم که پسرم را در لباس دامادی ببینم. اما در نبردی بی فایده و اجباری جگر گوشه ام را از دست داده بودم
وقتی در سرد خانه حاضر شدم، کارت و پلاک فرزندم را به دستم دادند. آنها دقیقاً مربوط به پسرم بود.
اما وقتی کفن را کنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده این فرزند من نیست.افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد فرزندم بود، به جای تعجب یا خوشحالی، با عصبانیت گفت: این چه حرفی است که می زنی، کارت و پلاک قبلاً چک شده و صحت آنها بررسی شده است. وقتی بیشتر مقاومت کردم برخورد آنها نگران کننده تر شد. آنها مرا مجبور کردند تا جسد را به بغداد انتقال داده و او را دفن نمایم.
رسم ما شیعیان عراق این بود که جسد را بالای ماشین گذاشته و آن را تا قبرستان محل زندگی مان حمل می کردیم. من نیز چنین کردم. اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه را به خود ندهم و او را در کربلا دفن نمایم.
هم اینکه کار را تمام شده فرض می کردم و هم اینکه ضرورتی نمی دیدم که او را تا بغداد ببرم، چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشد، دلم را آتش زده بود. او اگر چه خونین و پر زخم بود، ولی چه با شکوه آرمیده بود.
فاتحه ای خواندم و در حالی که به صدام لعنت می فرستادم، بر آن پیکر مظلوم خاک ریختم و او را تنها رها کردم. اگر چه سال ها از آن قضیه گذشت، اما هرگز چیزی از فرزندم نیز نیافتم. دوستانش جسته و گریخته می گفتند او را دیده اند که اسیر ایرانی ها شده است
با پایان جنگ، خبر زنده بودن فرزندم به من رسید. وقتی او در میان اسیران آزاد شده به وطن بازگشت، خیلی خوشحال شدم. در آن روز شاید اولین سوال از فرزندم این بود که چرا کارت و پلاکت را به دیگری سپرده بودی؟
وقتی فرزندم، خاطره اش را برایم می گفت: مو بر بدنم سیخ شد. پسرم گفت: من را یک جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست که کارت و پلاکم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می کرد که حتماً باید راضی باشم.
من به او گفتم در صورتی راضی هستم که علتش را به من بگویی و او با کمال تعجب به من چیزهایی را گفت که در ذهنم اصلا جایی برایش نمی یافتم.
آن بسیجی به من گفت :من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم و قرار است مرا در کربلا در جوار مولایم امام حسین(ع) دفن کنند.می خواهم با این کار مطمئن شوم که تا روز قیامت در حریم بزرگ ترین عشقم خواهم آرمید…
وقتی صدای ابوریاض با گریه هایش همراه شد. این فقط او نبود که می گریست بلکه فرمانده ایرانی نیز او را همراهی کرد.
منبع: همراز با ستارگان

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31