موضوع: "مشاوره"

نامه هاي جماران

دنبال راه موفقيت و متن روان شناسي و كتاب عرفاني مي گرديد؟
بياييد همين جا، پيرمرد حرف هاي نشنيده زياد دارد






متن هايي كه در اين صفحه مي خوانيد، انتخابي است از ميان نامه هاي امام به پسرش مرحوم سيداحمدآقا و عروسش خانم طباطبايي. اين نامه ها همگي مربوط به سال هاي آخر عمر امام است. سال هايي كه امام داشت يك جنگ را رهبري مي كرد و يك مملكت را به پيش مي برد. راستي چرا اين سال ها ديگر كسي براي جوانش نامه نمي نويسد؟
۱
پس ـ اي فرزند عزيزم! كه خداوند تو را با ذكر خود مطمئنّ القلب فرمايد ـ نصيحت و وصيت پدر سرگشته و حيرت زده ات را بشنو و به اين در و آن در براي رسيدن به مقام و شهرت آن چه مورد شهوات نفسانيه است مزن، كه به هر چه برسي، از نرسيدن به مافوق او متأثر مي شود و حسرت بالاتر را مي بري و ناراحتي هاي روحي ات افزون مي شود. اگر گويي: تو خود چرا به خود اين نصيحت را نكني؟ گويم: انظر الي ما قال، لا الي من قال به گفته بنگر، نه به گوينده.
۲
و اما وجدان . شما مي دانيد كه مردگان هيچ حركتي ندارند و نمي توانند به شما آسيب رسانند و هزاران مرده به قدر يك مگس فعاليت ندارند و در اين عالم، پس از مرگ و قبل از روز نشور زنده نخواهند شد، لكن قدرت آرام خوابيدن، به تنهايي، با مرده نداريد. و نيست اين مگر براي آن كه علم شما را قلب شما باور نكرده، ايمان به آن در شما حاصل نشده، لكن مرده شوران كه با تكرار عمل باورشان آمده، با آرامش خاطر با آنان خلوت مي كنند. و فيلسوفان با براهين عقليه ثابت مي كنند حضور حق تعالي را در هرجا، لكن تا آن چه عقل با برهان ثابت نموده، به دل نرسد و قلب به آن ايمان نياورد، ادب حضور به جا نياورند، و آنان كه حضور حق تعالي را به دل رساندند و ايمان به آن آورده اند، گرچه با برهان سر و كار نداشته باشند، ادب حضور به جا آوردند و از آن چه با حضور مولا منافات دارد، اجتناب كنند. پس علوم رسمي، هر چند فلسفه و علم توحيد، خود حجاب اند و هرچه بيشتر شوند حجاب غليظ تر و افزون تر گردد و چنان چه مي دانيم و مي بينيم لسان دعوت انبيا ـ عليهم السلام ـ و اولياي خلّص ـ سلام الله عليهم ـ لسان فلسفه و برهان رايج نيست بلكه آنان با جان و دل مردم كار دارند و نتايج براهين را به قلب بندگان خدا مي رسانند و آنان را از درون جان و دل هدايت مي نمايند. و مي خواهي بگو: فلاسفه و اهل براهين حجاب ها را افزون كنند و انبيا ـ عليهم السلام ـ و اصحاب دل كوشش در رفع حجاب كنند، لهذا تربيت شدگان اينان، مؤمنان و دلباختگان اند و تربيت شدگان و شاگردان آنان، اصحاب برهان و قيل و قال اند و با دل و جان سروكار ندارند.
و آن چه گفتم، به آن معني نيست كه به فلسفه و علوم برهاني و عقلي نپرداز و از علوم استدلالي روي گردان، كه اين خيانت به عقل و استدلال و فلسفه است؛ بلكه به آن معني است كه فلسفه و استدلال راهي است براي وصول به مقصد اصلي و نبايد تو را از مقصد و مقصود و محبوب، محجوب كند.
۳
چه بسا شيطان باطني با ما پيران به گونه اي و با شما جوانان به گونة ديگري خدعه كند. با ما پيران با سلاح يأس از حضور و ياد حاضر براند كه: هان! از شماها گذشته؛ اصلاح شدني نيستيد و ايام جواني كه وقت كشت و درو بود، رفت و در ايام ضعف پيري و كهولت كه قدرت اصلاح از دست رفته و ريشة هواها و معاصي در تمام اركان وجود نفوذ كرده و شاخه دوانده و تو را از لياقت محضر او ـ جل و علا ـ انداخته و كار از كار گذشته، چه بهتر كه اين چند روز آخر عمر از دنيا استفادة هرچه بيشتر كني. و گاه با ما پيران نيز مانند شما جوانان عمل مي كند، به شما مي گويد: شما جوان ايد و در اين فصل جواني وقت تمتّع و لذات است. اكنون مطابق شهوات خود رفتار كن، ان شاءالله در اواخر عمر راه توبه و باب رحمت خداوند باز است، و خداوند ارحم الراحمين است و هرچه گناهان بزرگ تر و بيشتر باشد، پشيماني و رجوع به حق در آخر عمر زيادتر و توجّه به خداي تعالي بيشتر و اتصال به او ـ جل و علا ـ افزون تر خواهد بود، و چه بسيار مردم بوده اند كه در جواني بهره هاي جواني را برده و در ايام پيري تتمّة عمر را با عبادت و ذكر و دعا و زيارت ائمه ـ عليهم السلام ـ و توسل به شفاعت آنان گذرانده و سعادتمند از دنيا رفته اند. به ما پيران نيز از اين وسوسه ها مي شود كه: معلوم نيست به اين زودي بميري، فرصت باقي است. چند روز آخر عمر توبه كن. علاوه باب شفاعت پيامبر ـ صلي الله عليه وآله ـ باز است و مولا اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نخواهد گذاشت دوستانش را عذاب كنند و در وقت مردن او را خواهي ديد و از تو دستگيري خواهد كرد. و از اين مقوله هاي فراوان كه به گوش انسان مي خواند.
۴
دخترم! شنيدم مي گفتي مي ترسم ايام امتحان متأسف شوم كه چرا كار نكردم در روزهاي تعطيل. اين تأسف و امثال آن هرچه هست سهل است و زودگذر. آن تأسف دائمي و ابدي است كه چون به خود آيي، توجه كني كه همه چيز را مي بيني جز او، و آن روز پرده ها افتادني و حجاب ها برداشتني نيست.
۵
آنان كه انكار مقامات عارفان و منازل سالكان كنند، چون خودخواه و خودپسند هستند، هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نكنند و انكار آن كنند تا به خودخواهي و خودبيني شان خدشه وارد نشود مادر بت ها، بت نفس شماست . تا اين بت بزرگ و شيطان قوي از ميان برداشته نشود، راهي به سوي او ـ جل و علا ـ نيست، و هيهات كه اين بت شكسته و اين شيطان رام گردد.
۶
در آن روزهايي كه در زمان رضاخان پهلوي، فشار طاقت فرسا براي تغيير لباس بود و روحانيون و حوزه ها در تب و تاب به سر مي بردند (كه خداوند رحمان نياورد چنين روزهايي براي حوزه هاي ديني)، شيخ نسبتا وارسته اي را نزديك دكان نانوايي كه قطعه ناني را خالي مي خورد، ديدم كه گفت: به من گفتند عمامه را بردار، من نيز برداشتم و دادم به ديگري كه دو تا پيراهن براي خودش بدوزد. الان هم نانم را خوردم و سير شدم، تا شب هم خدا بزرگ است.
پسرم! من چنين حالي را اگر بگويم به همة مقامات دنيوي مي دهم باور كن. ولي هيهات، خصوصا از مثل من گرفتار به دام هاي ابليس و نفس خبيث.
پسرم! نه گوشه گيري صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشكيل حكومت، شاهد گسستن از حق. ميزان در اعمال، انگيزه هاي آن هاست.
۷
و تو ـ اي دختر عزيزم! ـ كه غوره نشده حلوا شدي، بدان كه يك روزي خواهي بر جواني كه به همين سرگرمي ها يا بالاتر از آن از دستت رفت، همچون منِ عقب مانده از قافلةعشّاق دوست، خداي نخواسته بار سنگين تأسّف را به دوش مي كشي. پس، از اين پير بينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است، به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جست وجوي او ـ جل و علا ـ باش. جواني ها و عيش و نوش هاي آن بسيار زودگذر است كه من خود همة مراحلش را طي كردم و اكنون با عذاب جهنمي آن دست به گريبانم و شيطان دروني دست از جانم برنمي دارد تا ـ پناه به خداي تعالي ـ آخر ضربه را بزند، ولي يأس از رحمت واسعة خداوند خود از كباير عظيم است، و خدا نكند كه معصيت كاري مبتلاي به آن شود.
گويند حجّاج بن يوسف، آن جنايتكار تاريخ، در آخر عمرش گفته است كه: خدايا! مرا بيامرز، گرچه مي دانم همه مي گويند نمي آمرزي. و شافعي كه اين را شنيد، گفت: اگر چنين گفته شايد. و من ندانم كه آن شقي توفيق چنين امري را پيدا كرده يا نه. ولي مي دانم كه از هرچه بدتر، يأس است.
و تو ـ اي دخترم! ـ مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كني، و مأيوس مباش كه خَسِرالدّنيا و الاخره شوي.
همشهري جوان هفته نامه فرهنگي - اجتماعي -جوانان‎/شماره۷۰ - شنبه ۱۳خرداد ۱۳۸۵ Jun 3, 2006

کمون

جوانی نزد دوستانش خواست پیرمردی را دست بیندازد بخندند
دستی کشید به پشت پیرمردی و با خنده گفت: حاجی کمون رو چند می فروشی؟
پیرمرد دنیا دیده گفت: پسرم عمرت به دنیا باشد رایگان

دزدها در كمين!





1 2 3 5
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31