موضوع: "مشاوره"

عید

شهید مصطفی چمران

نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند».


======================================

مقام معظم رهبری :


اگر چنانچه زنو مرد هر دو توجه داشته باشند، با توصیه های خوب ، با هم همکاری خوب ، با مطرح کردن اخلاق - مطرح کردن عملی - این طور یکدیگر را کمک میکنند. انوقت زندگی کامل و حقیقتا وافی و شافی خواهد شد.2

2. مطلع عشق ص 60

سنگ تموم

شهید حاج محمد ابراهیم همت

زمستون بود و نزدیک عملیات خیبر. شب که اومد خونه ، اول به چشماش نگاه کردم ، سرخ سرخ بود. داد میزد که چند شبه خواب به این چشمها نیومده.
بلند شدم سفره رو بیارم ، نذاشت.
گفت: امشب نوبت منه ، امشب باید از خجالتت در بیام.
گفتم : تو بعد این همه وقت خسته و کوفته اومدی … نذاشت حرفم تموم بشه ، بلند شد و غذارو آورد. بعدش غذای مهدی رو با حوصله بهش دادو سفره رو جمع کرد. آخرش هم چایی ریخت و گفت : بفرما.1

1. به مجنون گفتم زنده بمان ص 52

========================================

مقام معظم رهبری:

در همه احوال و اوضاع رعایت همدیگر را بکنید ، به هم کمک کنید ، عون و بازوی یکدیگر باشید ، به خصوص در راه خدا و در راه انجام وظیفه .
چه پسر در راه خداست ، دختر به او کمک کند و چه دختر در راه خداست ، پسر به او کمک کند . هر کدام مجاهدت میکنند ، آن دیگری به او کمک کند.2


2. مطلع عشق ص 81

ازدواج امام (ره)


به نام خدا

ازدواج امام (ره)



مهریه ام، هزار تومان بود. اما در آخر آقا وصیت کردند که یک دانگ از خانه ی قم، به عنوان مهریه ی من باشد. احترام مرا نگه می داشت. حتی حاضر نبودند که در خانه کار کنم. همیشه به من می گفتند جارو نکن. اگر می خواستنم لب حوض روسری بچه را بشویم، می گفتند: « بلند شو؛ تو نباید بشویی » من پشت سر او اتاق را جارو می کردم و وقتی او نبود، لباس بچه را می شستم.


تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از ماهنامه عرشیان

دختر یا پسر؟

شهید محمود کاوه

بعد از چند ماه انتظار خواستم خبر پدر شدنشو بدم اما وقتی از منطقه اومد فورا رفت سراغ کارهای لشکر و اعزام نیرو.
شب خسته و کوفته اومد و رفت استراحت کنه ولی خیلی تو فکر بود.
گفتم محمود تو فکر چی هستی ؟
گفت تو فکر بچه ها !
خوشحال شدم و گفتم: تو فکر بچه ها ؟ کدوم بچه ها؟ هنوز که بچه ای در کار نیست!
گفت : ای بابا ! بچه های لشکر و میگم.
انگار آب سرد ریخته باشن رو بدنم. با ناراحتی رفتم خوابیدم و آروم آروم گریه کردم .
- فاطمه خوابیدی؟
-دارم میخوابم
- چرا امشب اینقدر ساکتی؟
- چی بگم؟
- مثلا بگو دختر دوست داری یا پسر؟
خودمو جم و جور کردمو جوابشو دادم. اون هم نظرشو گفت. اون شب کلی باهام حرف زد. تا خیالش ازم راحت نشد ، نخوابید.1

1. رد خون روی برف ص 4

======================================

مقام معظم رهبری:

زن هم در کشاکش زندگی زنانه خود با بحرانها و یا تلاطم هایی مواجه میشود. چه در محیط بیرون از خانه مشغول تلاش و فعالیت و کارهای گوناگون سیاسی - اجتماعی و … باشد یا در خانه مشغول باشد که زحمت و اهمیتش کمتر از کارهای بیرون نیست.
حالا زن در این کشاکش با تلاطم هایی برخورد میکند و چون روح او ظریف تر است ، بیشتر به آرامش و اسایش به تکیه کردنبه یک شخص مطمئن احتیاج دارد.
او کیست؟
او شوهر است.2

2. مطلع عشق ص 28

خاصيت عشق

پدر پیر مرد جوانی مریض شد…
چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد !
پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.
رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد نالان ، راه خود را می گرفتند و می رفتند !!!
شیوانا از آن جاده عبور می کرد و به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند.
یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت: این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود!
حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است ، تو برای چه به او کمک می کنی!؟
شیوانا به رهگذر گفت : من به او کمک نمی کنم!
من دارم به خودم کمک می کنم !!!
اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی و یاری داشته باشم؟! من دارم به خودم کمک می کنم…


1 2 4 5
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31